،درکشاکش این روزگار
،در همهمه ی بی سر و سامانی ها
بدنبال ترک تعلق
،بدنبال ره آزادگی
.
.
گرفته بودم چون ابر بهاران
.که صاعقه هایم نابود کرد هرچه بود
.
.که صاعقه هایم نابود کرد هرچه بود
.
برگِ زردِ درختِ ز غم سوخته بودم من
نهان از نظر چشم به جان دوخته بودم من
.
نهان از نظر چشم به جان دوخته بودم من
.
.لب خشکیده ام بدنبال قطره ای آب،ذره ای محبت بود
.رنگ رخسارم کبود
.سیل اشک بر گونه هایم مثل رود
.رنگ رخسارم کبود
.سیل اشک بر گونه هایم مثل رود
. می نواخت باد در آن تاریک شب چون مطربان حلقه به در
،کاو هم چو من
،کاو هم چو من
... خواب ز چشمش افتاده بود
No comments:
Post a Comment