و بهار هم آمد و رفت
با این حال پاییز را به یاد می آورم که قرار بود زنده شوم
صدای موتور ماشینهایی که از پشت سر به من نزدیک می شدند
و من که بی خیال از غم دنیا همچون طفلی از کوچه های تاریک
با این حال پاییز را به یاد می آورم که قرار بود زنده شوم
صدای موتور ماشینهایی که از پشت سر به من نزدیک می شدند
و من که بی خیال از غم دنیا همچون طفلی از کوچه های تاریک
و پر از عطر صمیمیتی که به یاد می آوردم گذر می کردم
گرمای بدنم که در آن سرما ،عرق حایل لباس و بدنم شده بود
و چقدر دلم کوهنوردی می خواست
دلم هوس سبکبالی کرده بود
دلم می خواست که هنوزم کوچه های تهران برایم غریب و پراحساس باشد
عادت بدترین مرضی بود که به آن دچار شدم
و بدترین عادتم،عادت به نبودن تو بود
ماشینها با نور بالا از کنارم می گذشتند و من دیگر صدای موتورشان را نمی شنیدم
غرق در این خوشبختی غریب چند ثانیه ای بودم
و یاد تو بودم که زودتر از آنکه زندگیم نظم پیدا کند رفتی و همه را داغدار کردی
و تو نیز که همچون من زندگیت عوض شد و دیگر از من نبودی
و یاد او که هیچگاه نبود و نخواهد بود
همه و همه شاد، کوچه ها را در تاریکی نم دار آن شب پاییزی گز می کردیم
گرمای بدنم که در آن سرما ،عرق حایل لباس و بدنم شده بود
و چقدر دلم کوهنوردی می خواست
دلم هوس سبکبالی کرده بود
دلم می خواست که هنوزم کوچه های تهران برایم غریب و پراحساس باشد
عادت بدترین مرضی بود که به آن دچار شدم
و بدترین عادتم،عادت به نبودن تو بود
ماشینها با نور بالا از کنارم می گذشتند و من دیگر صدای موتورشان را نمی شنیدم
غرق در این خوشبختی غریب چند ثانیه ای بودم
و یاد تو بودم که زودتر از آنکه زندگیم نظم پیدا کند رفتی و همه را داغدار کردی
و تو نیز که همچون من زندگیت عوض شد و دیگر از من نبودی
و یاد او که هیچگاه نبود و نخواهد بود
همه و همه شاد، کوچه ها را در تاریکی نم دار آن شب پاییزی گز می کردیم