Wednesday, January 31, 2007


،درکشاکش این روزگار
،در همهمه ی بی سر و سامانی ها
بدنبال ترک تعلق
،بدنبال ره آزادگی
.
.
گرفته بودم چون ابر بهاران
.که صاعقه هایم نابود کرد هرچه بود
.
برگِ زردِ درختِ ز غم سوخته بودم من
نهان از نظر چشم به جان دوخته بودم من
.
.لب خشکیده ام بدنبال قطره ای آب،ذره ای محبت بود
.رنگ رخسارم کبود
.سیل اشک بر گونه هایم مثل رود
. می نواخت باد در آن تاریک شب چون مطربان حلقه به در
،کاو هم چو من
... خواب ز چشمش افتاده بود





.دریا مرا می خواند
.گویا شب ناتمام است
.
. نیست شد هرآنچه که گفتم زیباست
.
.دیوار می بینم و دیوار
.مرگ بی صدا سایه انداخت
.
.نیست شد هرآنچه که گفتم زیباست
.
.گندمزارم گرفت آتش
.باد بر گوشم سیلی زد
.
.نیست شد هرآنچه که گفتم زیباست
.
. نغمه ی بلبل مرد
.شکست هرآنچه که بود
.
.نیست شد هرآنچه که گفتم زیباست

Thursday, January 18, 2007

تا کی صلح؟ تا به کی صبر؟
روان گشته است روحی چو نهر
نشسته ام تا چه رسد ز ماورا؟
زین جا نرسد مرا بیش ز قبر