Friday, March 09, 2007

Losing Control


.ببین که چطور کنترلم رو از دست دادم
چطور نمی تونم ذهنم رو پاک کنم
. از چیزهایی که دوستشون ندارم
.باورم نمی شه که اینطور زمان گذشت
پاییزی که اینهمه انتظارشو کشیدم
. مثل ماهی از دستم لیز خورد
.باور کن خودمو گول نزدم
.باور کن که توی چیزی غرق نشدم
.همه چیز عادی بود
.همه چیز ساده بود
!همه چیز با یک آهنگ شروع شد
.توی ماشین بودم
.صبح زود
.صبح آفتابی و خنک پاییزی
.به سمت شرق می رفتم
.نور آفتاب توی چشمم بود
.جادوی موسیقی رو فراموش کرده بودم
اما فهمیدم با موسیقی بیشتر
. از هر چیزی عاشق شدم
اونروز فقط می خواستم زودتر
. از شر همه خلاص شم
زودتر بیام توی خلوت خودم
.بیام و چشمهامو ببندم و خیالپردازی کنم
.به یاد جاهای ندیده خاطره سازی کنم
.به یاد چیزهای از دست نداده اشک بریزم
.
.
.فکر نکن خوشحالم که بیدارم
!!!نه
.بخوام و نخوام،قبول کردم که تنهام
.که همه چیز درون خودمه
.حالا فقط چند روز مونده به بهار
.به روزهای تنهایی
.به خاطره سختیهام
ولی دلم می خواد تنهایی خودم رو
!!! باهات قسمت کنم
دلم می خواد شاهد خلوتم باشی و
. شنونده ی موسیقی بهاره ی من
.که همون موسیقی پاییزه
.
.
.دوستت دارم